سیف فرغانی (غزلها)/تو قبلهی دل و جانی چو روی بنمایی
ظاهر
تو قبلهی دل و جانی چو روی بنمایی | به طوع سجده کنندت بتان یغمایی | |||||
تو آفتابی و این هست حجتی روشن | که در تو خیره شود دیدهی تماشایی | |||||
به وصف حسن تو لایق نباشد ار گویم | بنفشه زلفی و گل روی و سرو بالایی | |||||
ز روی پرده برانداز تا جهانی را | بهاروار به گل سر به سر بیارایی | |||||
چگونه با تو دگر عشق من کمی گیرد | که لحظه لحظه تو در حسن میبیفزایی | |||||
به دست عشق درافگند همچو مرغ به دام | کمند عشق تو هر جا دلی است سودایی | |||||
بر آستان تو هستند عاشقان چندان | که پای بر سر خود مینهم ز بیجایی | |||||
به لطف بر سر وقت من آ که در طلبت | ز پا در آمدم و تو به دست مینایی | |||||
به هجر دور نیم از تو زآنکه هر نفسم | چو فکر در دل و در دیدهای چو بینایی | |||||
اگر چه ملک نخواهد شریک، نتوانم | که روز و شب غم تو من خورم به تنهایی | |||||
درآمدن ز در دوست سیف فرغانی | میسرت نشود تا ز خود برون نایی |