سیف فرغانی (غزلها)/بیا که بیتو مرا کار بر نمیآید
ظاهر
بیا که بیتو مرا کار بر نمیآید | مهم عشق تو بییار بر نمیآید | |||||
مرا به کوی تو کاری فتاد، یاری ده | که جز به یاری تو کار بر نمیآید | |||||
مقام وصل بلند است و من برو نرسم | سگش چو گربه به دیوار بر نمیآید | |||||
از آن درخت که در نوبهار گل رستی | به بخت بنده به جز خار بر نمیآید | |||||
چو شغل عشق تو کاری چو موی باریک است | از آن چو موی به یکبار بر نمیآید | |||||
به آب چشم برین خاک در نهال امید | بسی نشاندم و بسیار برنمیآید | |||||
سزد که مزرعه را تخم نو کنم امسال | که آنچه کاشتهام پار، بر نمیآید | |||||
ز ذکر شوق خمش باش سیف فرغانی | که آن حدیث به گفتار بر نمیآید | |||||
میان عاشق و معشوق بعد ازین کاریست | که آن به گفتن اشعار بر نمیآید |