سیف فرغانی (غزلها)/ای که در باغ نکویی به تو نبود مانند
ظاهر
ای که در باغ نکویی به تو نبود مانند | گل به رخسار نکو سرو به بالای بلند | |||||
هیچ کس نیست ز خوبان جهان همچون تو | هرگز استاره به خورشید نباشد مانند | |||||
با وجود تو که هستی ز شکر شیرینتر | نیست حاجت که کس از مصر به روم آرد قند | |||||
کبر شاهانهی تو شاخ امیدم بشکست | ناز مستانهی تو بیخ قرارم برکند | |||||
ساقی عشق تو ما را به زبان شیرین | شربتی داد خوش و شور تو درما افگند | |||||
عاشق روی تو از خلق بود بیگانه | مرد را عشق تو از خویش ببرد پیوند | |||||
در جهان گر نبود هیچ کسی غم نخورد | ز آنکه درویش تو نبود به کسی حاجتمند | |||||
گر برو عرضه کنی هشت بهشت اندر وی | نکند بی تو قرار و نکند جز تو پسند | |||||
هر که را عشق تو بیمار کند جانش را | ندهد شهد شفا و نکند زهر گزند | |||||
دل او از غم تو تنگ نگردد زیرا | نیست ممکن که از آتش کند اندیشه سپند | |||||
دست تدبیر کسی پای گشاده نکند | چون دلی را سر گیسوی تو آرد در بند | |||||
هر چه غیر تو همه دشمن جانند مرا | چون منی چون شود از دوست به دشمن خرسند | |||||
سیف فرغانی بی روی تو در فصل بهار | خوش همی گرید چون ابر، تو چون گل میخند |