سیف فرغانی (غزلها)/ای که تو جان جهانی و جهان جانی
ظاهر
| ای که تو جان جهانی و جهان جانی | گر به جان و به جهانت بخرند ارزانی | |||||
| عشق تو مژدهور جان به حیات ابدی | وصل تو لذت باقی ز جهان فانی | |||||
| خوب رویان جهان کسب جمال از تو کنند | آفتاب ار نبود مه نشود نورانی | |||||
| ز آسمان گر به زمین درنگری چون خورشید | غیر مه هیچ نباشد که بدو میمانی | |||||
| ماه در معرض روی تو برآید چه عجب | شب روان را چو عسس سخت بود پیشانی | |||||
| ظاهر آن است که در باغ جمال کس نیست | خوب تر زین گل حسنی که تواش بستانی | |||||
| از سلاطین جهان همت من دارد عار | گر تو یک روز گدای در خویشم خوانی | |||||
| شرمسار است توانگر ز زرافشانی خود | چون گدای تو کند دست به جان افشانی | |||||
| از چنین داد و ستد سود چه باشد چو به من | ندهی بوسه، وگر من بدهم نستانی | |||||
| خستهی تیغ غمت را به بلا بیم مکن | کشته را چند به شمشیر همی ترسانی | |||||
| سیف فرغانی از عشق بپرهیز و منه | پا در آن کار که بیرون شد از آن نتوانی | |||||