سیف فرغانی (غزلها)/ای لب لعل تو را بنده بجان شیرینی
ظاهر
ای لب لعل تو را بنده بجان شیرینی | لب نگویم که شکر نیست بدان شیرینی | |||||
نام لعل لب جان بخش تو اندر سخنم | همچنان است که در آب روان شیرینی | |||||
لب نانی که به آب دهنت گردد تر | شهد دریوزه کند ز آن لب نان شیرینی | |||||
بوسهای داد لبت، قصد دگر کردم، گفت | کین یکی بس بود از بهر دهان شیرینی | |||||
ز آن به وصف تو زبانم چو لبت شیرین شد | که بلیسیدم از آن لب به زبان شیرینی | |||||
ز آن لب ای دوست به صد جان ندهی یک بوسه | شکر ارزان کن و مفروش گران شیرینی | |||||
چون لبت بر شکر و قند بخندد گویند | بس کن از خنده که بگرفت جهان شیرینی | |||||
خوش در آمیختهای با همگان، و این سهل است | که خوشآمیز بود با همگان شیرینی | |||||
تلخی عیشم از این است و نمییارم گفت | که تو با من ترش و با دگران شیرینی | |||||
بنده در وصف تو بسیار سخنها گفتی | اگر از آب نرفتی به زبان شیرینی | |||||
سخن هر کس امروز نشانی دارد | زادهی طبع مرا هست نشان شیرینی | |||||
شعر من کهنه نگردد به مرور ایام | که تغیر نپذیرد به زمان شیرینی | |||||
بعد ازین هر که چو من خوان سخن آراید | گو ازین شعر بنه بر سر خوان شیرینی | |||||
سیف فرغانی از آن خسرو ملک سخنی | با چنین طبع که فرهاد چنان شیرینی |