سیف فرغانی (غزلها)/ای لب لعلت شکرستان من!
ظاهر
ای لب لعلت شکرستان من! | وی دهنت چشمهی حیوان من! | |||||
تا سر زلف تو ندیدم دگر | جمع نشد حال پریشان من | |||||
درد فراق تو هلاکم کند | گر نکند وصل تو درمان من | |||||
بیلب خندان تو دایم چو آب | خون چکد از دیدهی گریان من | |||||
هست بلای دل من حسن تو | باد فدای تن تو جان من | |||||
من تنم و مهر تو جان من است | من شبم و تو مه تابان من | |||||
جز تو در آفاق مرا هیچ نیست | ای همه آن تو و تو آن من | |||||
گر به فراقم بکشی راضیم | هم نکنی کار به فرمان من | |||||
گر چه فغان مینکنم آشکار | الحذر از نالهی پنهان من | |||||
ناله چو بلبل کنم از شوق تو | ای رخ خوب تو گلستان من | |||||
سیف همی گوید تو یوسفی | بی تو جهان کلبهی احزان من |