سیف فرغانی (غزلها)/ای صبا قصهی عشاق بر یار بگو
ظاهر
ای صبا قصهی عشاق بر یار بگو | خبری از من دلداده به دلدار بگو | |||||
از رسانیدن پیغام رهی عار مدار | به گلستان چو درآیی سخن خار بگو | |||||
چون به حضرت رسی امسال، بدان راحت جان | آنچه از رنج رسیدست به من پار، بگو | |||||
ور به قانون ادب بر در او ره یابی | با شفا یک دو سخن از من بیمار بگو | |||||
خبر آدم سرگشته به رضوان برسان | قصهی بلبل شوریده به گلزار بگو | |||||
چون بدان خسرو شیرین ملاحت برسی | بیتکی چندش ازین مخزن اسرار بگو | |||||
غزلی کز من گوینده سماعت باشد | به اصولی که در آن طبع کند کار بگو | |||||
ور بپرسد که برویم نگرانی دارد | شعف بنده بدان طلعت و دیدار بگو | |||||
خادمانی که در آن پردهی عزت باشند | در اگر بر تو ببندند ز دیوار بگو | |||||
ور بدانی که دوم بار نیابی فرصت | وقت اگر دست دهد جمله به یک بار بگو | |||||
کای ازو روی نهان کرده چو اصحاب الکهف! | او سگ تست مرانش ز در غار بگو | |||||
سیف فرغانی بی روی تو تا کی گوید | ای صبا قصهی عشاق بر یار بگو |