سیف فرغانی (غزلها)/ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم
ظاهر
ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم | لطف کن تا من دل داده به دلدار رسم | |||||
او ز من بنده به این دیدهی خونبار رسد | من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم | |||||
عندلیبم ز چمن دور زبانم بسته است | آن زمان در سخن آیم که به گلزار رسم | |||||
تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جز اوست | بزنم بر سپه آنگه به سپهدار رسم | |||||
نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش | جنتم یاد نیاید چو به دیدار رسم | |||||
کس بدان یار به رفتن نتوانست رسید | برسانیدن آن یار بدان یار رسم | |||||
گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست | تا نگویی که بدان دوست به رفتار رسم | |||||
دوست پیغام فرستاد که در فرقت من | صبر کن گرچه به سالی به تو یکبار رسم | |||||
گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن! گفت: | من گلم وقت بهاران به سر خار رسم | |||||
نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع | گر کنی شکر چو مردان به تو بسیار رسم | |||||
تو چو بیماری و، چون صحت راحتافزای | رنج زایل کنم آنگه که به بیمار رسم | |||||
از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من | نه چنان دست درازم که به دیوار رسم | |||||
از درت گرچه گدایان به درم واگردند | چه شود گر من درویش به دینار رسم | |||||
من به رنگین سخنان از تو نیابم بویی | ور چه در گفتن طامات به «عطار» رسم | |||||
سیف فرغانی در کار تویی مانع من | پایم از دست بهل تا به سر کار رسم |