سیف فرغانی (غزلها)/ای ز آفتاب رویت مه برده شرمساری
ظاهر
ای ز آفتاب رویت مه برده شرمساری | پیداست بر رخ تو آثار بختیاری | |||||
اندر بیان نگنجد وندر زبان نیاید | از عشق آنچه دارم و از حسن آنچه داری | |||||
ای نوش داروی جان اندر لبت نهفته | با مرهمی چنینم چون خسته میگذاری | |||||
افغان و زاری من از حد گذشت بی تو | گر چه بکرد بلبل بی گل فغان و زاری | |||||
امیدوار وصلم از خود مبر امیدم | صعب است ناامیدی بعد از امیدواری | |||||
چون خاک اگر عزیزی بنشست بر در تو | هر جا که رفت از آن پس چون زر ندید خواری | |||||
من با چنین ارادت در تو رسم به شرطی | کز بنده سعی باشد وز همت تو یاری | |||||
شیرین از آنی ای جان کز تلخی غم خود | فرهادوار هر دم سوزی ز من برآری | |||||
ای خوبتر ز لیلی هرگز مده چو مجنون | دیوانهی دلم را زین بند رستگاری | |||||
گل را نمیتوانم کردن به دوست نسبت | ای گل به پیش جانان در پیش گل چو خاری | |||||
هر جا که سیف باشد بستان اوست رویش | «چون است حال بستان ای باد نوبهاری» |