سیف فرغانی (غزلها)/ای رخ خوب تو آفتاب جهان سوز
ظاهر
ای رخ خوب تو آفتاب جهان سوز | عشق تو چون آتش و فراق تو جان سوز | |||||
شوق لقاء تو بادهی طرب انگیز | عشق جمال تو آتشی است جهان سوز | |||||
در دل مجنون چه سوز بود زلیلی | هست مرا از تو ای نگار همان سوز | |||||
خلق جهان مختلف شدند نگارا | پرده برانداز از آن یقین گمان سوز | |||||
کرد سیه دل مرا به دود ملامت | عقل که چون هیزم تر است گران سوز | |||||
رو غم آن ماهرو مخور که ندارد | هر دهنی تاب آن طعام دهان سوز | |||||
در ره سودای او مباش کم از شمع | گر نکشندت برو بمیر در آن سوز | |||||
با که توان گفت سر عشق چو با خود | دم نتوان زد ازین حدیث زبان سوز | |||||
در سخن ار گرم گشت سیف از آن گشت | تا به دلی در فتد ازین سخنان سوز |