سیف فرغانی (غزلها)/ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده
ظاهر
ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده | لعلت به هر حدیثی گنج گهر گشاده | |||||
ای ماه بندهی تو هر لحظه خندهی تو | ز آن لعل همچو آتش للی تر گشاده | |||||
بهر بهای وصلت عشاق تنگدل را | دستی فراخ باید در بذل زر گشاده | |||||
در طبعم آتش تو آب سخن فزوده | وز خشمم انده تو خون جگر گشاده | |||||
تن را به گرد کویت پای جواز بسته | دل را به سوی رویت راه نظر گشاده | |||||
تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را | بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده | |||||
چون زلف بر گشایی زیبد گرت بگویم | کبک نگار بسته، طاوس پر گشاده | |||||
شب در سماع دیدم آن زلف بستهی تو | چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده | |||||
روی تو را نگویم مه ز آنکه هست رویت | گلزار نو شکفته، فردوس در گشاده | |||||
گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا | صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده | |||||
تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد | از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده | |||||
از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان | بند تعلق خویش از یکدگر گشاده | |||||
عشق چو آتش تو از طبع بنده هر دم | همچون عصای موسی آب از حجر گشاده | |||||
ز آن سیف مینیاید در کوی تو که دایم | در هر قدم ز کویت چاهی است سر گشاده |