سیف فرغانی (غزلها)/ای خجل از روی خوبت آفتاب
ظاهر
ای خجل از روی خوبت آفتاب | روز من بی تو شبی بیماهتاب | |||||
آفتاب از دیدن رخسار تو | آنچنان خیره که چشم از آفتاب | |||||
چون مرا در هجر تو شب خواب نیست | روز وصلت چون توان دیدن به خواب | |||||
بر سر کوی تو سودا میپزم | با دل پر آتش و چشم پر آب | |||||
عقل را با عشق تو در سر جنون | صبر را از دست تو پا در رکاب | |||||
خون چکان بر آتش سودای تو | آن دل بریان من همچون کباب | |||||
در سخن ز آن لب همی بارد شکر | در عرق ز آن رو همی ریزد گلاب | |||||
چشم مخمورت که ما را مست کرد | توبهی خلقی شکسته چون شراب | |||||
از هوایی کید از خاک درت | آنچنان جوشد دلم کز آتش آب | |||||
جز تو از خوبان عالم کس نداشت | سرو در پیراهن و مه در نقاب | |||||
بی خطاگر خون من ریزی رواست | ای خطای تو به نزد ما صواب | |||||
تو طبیب عاشقان باشی، چرا | من دهم پیوسته سعدی را جواب | |||||
سیف فرغانی چو دیدی روی دوست | گر به شمشیرت زند رو برمتاب |