سیف فرغانی (غزلها)/ای تو را تعبیه در تنگ شکر مروارید
ظاهر
ای تو را تعبیه در تنگ شکر مروارید | تا به کی خنده زند لعل تو بر مروارید | |||||
چون بگویی بفشانی گهر از حقهی لعل | چون بخندی بنمایی ز شکر مروارید | |||||
بحر حسنی تو و هرگز صدف لطف نداشت | به ز دندان تو ای کان گهر مروارید | |||||
در دندان بنمای از لب همچون آتش | تا ز شرم آب شود بار دگر مروارید | |||||
ای بسا شب که من خشک لب از حسرت تو | بر زمین ریختم از دیدهی تر مروارید | |||||
ریسمان مژهام را به در اشک ای دوست | چند چون رشته کشد عشق تو در مروارید | |||||
گوهر مهر خود از هر دل جان دوست مجوی | ز آنکه غواص نجوید ز شمر مروارید | |||||
لایق عشق دلی پاک بود همچو صدف | کفو زر نیست درین عقد مگر مروارید | |||||
در سخن جمع کنم در معانی پس ازین | درکشم از پی گوش تو به زر مروارید | |||||
سخن بنده چو آبیست که کردهاست آن را | دل صدف وار به صد خون جگر مروارید | |||||
شعر خود نزد تو آوردم و عقلم میگفت | کز پی سود به بحرین مبر مروارید | |||||
سیف فرغانی گرچه همه عیب است بگوی | کز تو نبود عجب ای کان هنر مروارید |