سیف فرغانی (غزلها)/ای بدل کرده آشنایی را
ظاهر
ای بدل کرده آشنایی را | برگزیده ز ما جدایی را | |||||
خوی تیز از برای آن نبود | که ببرند آشنایی را | |||||
در فراقت چو مرغ محبوسم | که تصور کند رهایی را | |||||
مژه در خون چو دست قصاب است | بی تو مر دیدهی سنایی را | |||||
شمع رخسارهی تو میطلبم | همچو پروانه روشنایی را | |||||
آفتابی و بی تو نوری نیست | ذرهای این دل هوایی را | |||||
عندلیبم بجان همی جویم | برگ گل دفع بینوایی را | |||||
بیجمالت چو سیف فرغانی | ترک کردم سخن سرایی را | |||||
چارهی کارها بجستم و دید | چاره وصل است بیشمایی را |