سیف فرغانی (غزلها)/این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد
ظاهر
این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد | وین لطف و آن حلاوت در ترک چین نباشد | |||||
ماهی اگر چه مه را بر روی گل نروید | جانی اگر چه جان را صورت چنین نباشد | |||||
از جان و دل فزونی وز آب و گل برونی | کاین آب و لطف هرگز در ماء و طین نباشد | |||||
ای خدمت تو کردن بهتر زدین و دنیا! | آنرا که تو نباشی دنیا و دین نباشد | |||||
مشتاق وصلت ای جان دل در جهان نبندد | انگشتری جم را ز آهن نگین نباشد | |||||
چون دامن تو گیرد در پای تو چه ریزد | بیچارهای که جانش در آستین نباشد | |||||
هان تا گدا نخوانی درویش را اگرچه | اندر طریق عشقش دنیا معین نباشد | |||||
اندر روش نشاید شه را پیاده گفتن | گر بر بساط شطرنج اسبی بزین نباشد | |||||
مرده شناس دل را کز عشق نیست جانی | عقرب شمر مگس را کش انگبین نباشد | |||||
آن کو به عشق میرد اندر لحد نخسبد | گور شهید دریا اندر زمین نباشد | |||||
الا به عشق جانان مسپار سیف دل را | کز بهر این امانت جبریل امین نباشد |