سیف فرغانی (غزلها)/الا ای شمع دل را روشنایی
ظاهر
الا ای شمع دل را روشنایی | که جانم با تو دارد آشنایی | |||||
چو دل پیوست با تو گو همیباش | میان جان و تن رسم جدایی | |||||
گرفتار تو زآن گشتم که روزی | به تو از خویشتن یابم رهایی | |||||
دلم در زلف تو بهر رخ تست | که مطلوب است در شب روشنایی | |||||
منم درویش همچون تو توانگر | که سلطان میکند از تو گدایی | |||||
مرا دی نرگس مست تو میگفت | منم بیمار تو نالان چرایی؟ | |||||
بدو گفتم از آن نالم که هر سال | چو گل روزی دو سه مهمان مایی | |||||
نه من یک شاعرم در وصف رویت | که تنها میکنم مدحت سرایی، | |||||
طبیعت «عنصری» عقلم «لبیبی» | دلم هست «انوری» دیده «سنایی» | |||||
اگر خاری نیفتد در ره نطق | بیاموزم به بلبل گل ستایی | |||||
من و تو سخت نیک آموختهستیم | ز بلبل مهر و از گل بیوفایی | |||||
تو را این لطف و حسن ای دلستان هست | چو شعر سیف فرغانی عطایی | |||||
گشایش از تو خواهد یافت کارم | که هم دلبندی و هم دلگشایی |