سیف فرغانی (غزلها)/آن نگاری کو رخ گلرنگ داشت
ظاهر
آن نگاری کو رخ گلرنگ داشت | بی رخش آیینهی دل، زنگ داشت | |||||
و آن هلال ابرو که چون ماه تمام | غرهای در طرهی شبرنگ داشت | |||||
یک نظر کرد و مرا از من ببرد | جادوی چشمش چنین نیرنگ داشت | |||||
چون نگین بر دل نشان خویش کرد | یار نامآور که از ما ننگ داشت | |||||
دل برفت و خانه بر غم شد فراخ | کانده او جای بر دل تنگ داشت | |||||
بی غم او مرده کش باشد چو نعش | قطب گردونی که هفت اورنگ داشت | |||||
هم ز دست او قفا خوردم چو چنگ | گر چه بر زانوم همچون چنگ داشت | |||||
صد نوا شد پردهی افغان من | ارغنون عشقش این آهنگ داشت | |||||
روز و شب چون دیگ جوشان ناله کرد | آب خامش چون گذر بر سنگ داشت | |||||
سیف فرغانی به صلحش پیش رفت | گر چه او در قبضه تیغ جنگ داشت | |||||
آفتابی اینچنین بر کس نتافت | تا اسد خورشید و مه خرچنگ داشت |