سنایی غزنوی (غزلیات)/چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر
ظاهر
چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر | اقبال گیا روید در عین سراب اندر | |||||
ور رای شکار آری او شکر شکارت را | الحمد کنان آید جانش به کباب اندر | |||||
جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس | از شرم برآمیزی شکر به گلاب اندر | |||||
راز «ارنی ربی» در سینه پدید آید | گر زخم زند ما را چشم تو به خواب اندر | |||||
جانها به شتاب آرد لعلت به درنگ اندر | دلها به درنگ آرد لعلت به شتاب اندر | |||||
هر لحظه یکی عیسی از پرده برون آری | مریم کدهها داری گویی به حجاب اندر | |||||
مهر تو برآمیزد پاکی به گناه اندر | قهر تو درانگیزد دیوی به شهاب اندر | |||||
ما و تو و قلاشی چه باک همی با تو | راند پسر مریم خر را به خلاب اندر | |||||
هر روز بهشتی نو ما را بدهی زان لب | دندان نزنی هرگز با ما و ثواب اندر | |||||
دانی که خراباتیم از زلزلهی عشقت | کم رای خراج آید شه را به خراب اندر | |||||
ما را ز میان ما چون کرد برون عشقت | اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر | |||||
ما گر تو شدیم ای جان نشگفت که از قوت | دراج عقابی شد چون شد به عقاب اندر | |||||
ای جوهر روح ما در هم شده با عشقت | چون بوی به باد اندر چون رنگ به آب اندر | |||||
یارب چه لبی داری کز بهر صلاح ما | جز آب نمیباشد با ما به شراب اندر | |||||
از دل چکنی وقتی در عشق سوال او را | در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر | |||||
شعری به سجود آید اشعار سنایی را | هر گه که تو بسرایی شعرش به رباب اندر |