سنایی غزنوی (غزلیات)/وصال حالت اگر عاشقی حلال کند
ظاهر
وصال حالت اگر عاشقی حلال کند | فراق عشق همه حالها زوال کند | |||||
وصال جستن عاشق نشان بیخبریست | که نه ره همهی عاشقان وصال کند | |||||
رهیست عشق کشیده میان درد و دریغ | طلب در او صفت بی خودی مثال کند | |||||
نصیب خلق یکی خندقی پر از شهوت | در او مجاز و حقیقت همی جدال کند | |||||
چو از نصیب گذشتی روا بود که دلت | حدیث دلبر و دعوی زلف و خال کند | |||||
چو آفتاب رخش محترق شود ز جمال | نقاب بندد بعضی ازو هلال کند | |||||
نگار من چو شب از گرد مه درآلاید | حرام خون هزاران چو من حلال کند | |||||
نگه نیارم کردن به رویش از پی آن | که جان ز تن به ره دیده ارتحال کند | |||||
کمال حال ز عشاق خویش نقص کند | بتم چو خوبی بینقص را کمال کند | |||||
وصال او به زمانی هزار روز کند | فراق او ز شبی صد هزار سال کند | |||||
هزار آیت دل بردنست یار مرا | ز من هر یکیش طبایع دو صد جمال کند | |||||
چو او سوار شود سرو را پیاده کند | چو غمزه سازد هاروت را نکال کند | |||||
حدیث در دهن او تو گوییی که مگر | وجود با عدم از لذت اتصال کند | |||||
گمان بری که سیه زلف او بر آن رخ او | یکی شبست که با روز او جدال کند | |||||
زهی بتی که به خوبی خویش در نفسی | هزار عاشق چون من فر و جوال کند | |||||
هزار صومعه ویران کند به یک ساعت | چو حلقههای سر زلف جیم و دال کند | |||||
تبارکالله از آن روی پر ملاحت و زیب | که غایت همه عشاق قیل و قال کند |