سنایی غزنوی (غزلیات)/نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
ظاهر
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا | نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا | |||||
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی | کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا | |||||
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز | چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا | |||||
چشمهی خورشید را از ذره نشناسم همی | نیست گویی ذرهای دردیده بینایی مرا | |||||
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی | نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا | |||||
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید | آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا | |||||
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل | با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا |