سنایی غزنوی (غزلیات)/ناز را رویی بباید همچو ورد
ظاهر
ناز را رویی بباید همچو ورد | چون نداری گرد بدخویی مگرد | |||||
یا بگستر فرش زیبایی و حسن | یا بساط کبر و ناز اندر نورد | |||||
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر | کعبتین و مهره گو با تخته نرد | |||||
در سرت بادست و بر رو آب نیست | پس میان ما دو تن زینست گرد | |||||
زشت باشد روی نازیبا و ناز | صعب باشد چشم نا بینا و درد | |||||
جوهرت ز اول نبودست این چنین | با تو ناز و کبر کرد این کار کرد | |||||
زر ز معدن سرخ روی آید برون | صحبت ناجنس کردش روی زرد | |||||
کی کند ناخوب را بیداد خوب | چون کند نامرد را کافور مرد | |||||
تو همه بادی و ما را با تو صلح | ما ترا خاک و ترا با ما نبرد | |||||
لیکن از یاد تو ما را چاره نیست | تا دین خاکست ما را آب خورد | |||||
ناز با ما کن که درباید همی | این نیاز گرم را آن ناز سرد | |||||
ور ثنا خواهی که باشد جفت تو | با سنایی چون سنایی باش فرد | |||||
در جهان امروز بردار برد اوست | باردی باشد بدو گفتن که برد |