سنایی غزنوی (غزلیات)/مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
ظاهر
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را | جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را | |||||
گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم | نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را | |||||
زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را | غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را | |||||
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش | چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را | |||||
از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را | وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را | |||||
گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای | او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را | |||||
جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک | از برای کعبه چاکر بود باید میل را | |||||
آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت | در خم زلف از برای عاشقان قندیل را | |||||
ای سنایی گر هوای خوبرویان میکنی | از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را |