سنایی غزنوی (غزلیات)/عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت
ظاهر
عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت | دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت | |||||
عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید | از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت | |||||
اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت | روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت | |||||
سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب | از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت | |||||
نان اسکندر خوری و خدمت دارا کنی | خاک سیم از حرص پنداری که آب زر گرفت | |||||
بلعجب بازیست در هنگام مستی با فقر | کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت | |||||
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار دوست | تا شبی معشوقه را در خانه بی مادر گرفت | |||||
آنچه از مستی و کوتاهی شبی آهنگ کرد | تا سر زلفش نگیرد زود ازو سر بر گرفت | |||||
خواجه از مستی شبی بر پای چاکر بوسه داد | تا نه پنداری که چاکر قیمت دیگر گرفت | |||||
زین عجایب تر که چون دزد از خزینت نقد برد | دیدهبان کور گوش پاسبان کر گرفت | |||||
این مرقعها و این سالوسها و رنگها | امر معروفست کز وی جانها آذر گرفت | |||||
دیو بد دینست لیکن بر در دین ره زند | زهر ما زهرست لیکن معدنی شکر گرفت | |||||
ای سنایی هان که تا نفریبدت دیو لعین | کز فریب دیو عالم جمله شور و شر گرفت | |||||
هر دعا گویی که در شش پنج او دادی به خواب | چون سنایی هفت اختر ره ششدر گرفت |