سنایی غزنوی (غزلیات)/زان چشم پر از خمار سرمست
ظاهر
زان چشم پر از خمار سرمست | پر خون دارم دو دیده پیوست | |||||
اندر عجبم که چشم آن ماه | ناخورده شراب چون شود مست | |||||
یا بر دل خسته چون زند تیر | بی دست و کمان و قبضه و شست | |||||
بس کس که ز عشق غمزهی او | زنار چهار کرد بر بست | |||||
برد او دل عاشقان آفاق | پیچند بر آن دو زلف چون شست | |||||
چون دانست او که فتنه بر خاست | متواری شد به خانه بنشست | |||||
یک شهر ازو غریو دارند | زان نیست شگفت جای آن هست | |||||
دارند به پای دل ازو بند | دارند به فرق سر ازو دست | |||||
تا عزم جفا درست کرد او | دست همه عاشقانش بشکست |