سنایی غزنوی (غزلیات)/دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم
ظاهر
دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم | به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم | |||||
چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمیدیدم | همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم | |||||
کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی | که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم | |||||
مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی | کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم | |||||
مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه | رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم | |||||
نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم | نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم | |||||
ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم | که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم | |||||
الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری | که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم |