سنایی غزنوی (غزلیات)/دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد
ظاهر
دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد | قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد | |||||
آن درختی که همه عمر بکشتم به امید | دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد | |||||
شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او | بار چون داد دل او که مرا بار نداد | |||||
این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش | کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد | |||||
شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات | نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد | |||||
هر که او دل به غم یار دهد خسته شود | رسته آنست که او دل به غم یار نداد |