سنایی غزنوی (غزلیات)/دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم

از ویکی‌نبشته
سنایی غزنوی (غزلیات) از سنایی غزنوی
(دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم)
  دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ایم  
  ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خورده‌ایم  
  بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش زرد رخساریم و از جورت به جان آزرده‌ایم  
  ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده‌ایم  
  از برای کشتن ما چند تازی اسب کین کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده‌ایم  
  تا تولا کرده‌ایم از عاشقی در دوستیت چون سنایی از همه عالم تبرا کرده‌ایم