سنایی غزنوی (غزلیات)/خنده گریند همی لاف زنان بر در تو
ظاهر
خنده گریند همی لاف زنان بر در تو | گریه خندند همی سوختگان در بر تو | |||||
دل آن روح گسسته که ندارد دل تو | سر آن حور بریده که ندارد سر تو | |||||
گاه دشنام زدن طاقچهی گوش مرا | حقههای شکرین گرد دو تا شکر تو | |||||
تا خط تو بدمیدست ز بهر خط تو | حرف بوسست چو لبهای قلم چاکر تو | |||||
شیر چرخت ز پی آب همی سجده برد | من چه سگ باشم تا خاک بوم بر در تو | |||||
نیست در چنبر نه چرخ یکی پروین بیش | هست پروین کده ره چنبری از عنبر تو | |||||
عنبر از چنبر زلفت چو خرد یافتهام | تا مگر راه دهد سوی خودم چنبر تو | |||||
سیم در سنگ بسی باشد لیک اندر کان | سنگ در سیم دل تست پس اندر بر تو | |||||
عارم این بس که بوم پیشرو دشمن تو | فخرم آن بس که بوم رخت کش لشگر تو | |||||
برده شد ز آتش تو پیش سراپردهی جان | آب حیوان روان ز آن دو رده گوهر تو | |||||
قطب گردم چو بگردم ز پی خدمت تو | پای بر جای چو پرگار به گرد سر تو | |||||
شمع نور فلکی خواهد هر لحظه همی | شعله از مشعلهی روی ضیاگستر تو | |||||
ز آرزوی رخ چون ماه تو هر روز چو صبح | دل همی چاک زند پیش درت کهتر تو | |||||
خور گردون چو مه از پیش رخت کاست کند | که ندارد خود گردون فری اندر خور تو | |||||
از سنایی به بها هر دم صد جان خواهد | بهر یک بوسه دو تا بسد جان پرور تو |