سنایی غزنوی (غزلیات)/جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
ظاهر
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی | کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی | |||||
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان | خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی | |||||
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین | گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی | |||||
از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان | چون برق میگریزی چون باد میربایی | |||||
بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا | چون عندلیب بیدل همواره میسرایی | |||||
خورشیدوار کردی چون ذرههای عقلی | دلهای عاشقان را در پردهی هوایی | |||||
یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را | از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی | |||||
ای یافته جمالت در جلوهی نخستین | منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی | |||||
روحالقدس ندارددر خوبی و لطافت | با خاک کف پایت یکذره آشنایی | |||||
بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی | گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی | |||||
گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم | در گرد گوی ارضی یا حلقهی سمایی | |||||
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بیجان | بندازد از جمالت جان تاج کبریایی | |||||
ای تافته کمالت از چار سوی ارکان | پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی | |||||
بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد | منزل به کوی رندی یا راه پارسایی | |||||
ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن | در حجرهی غریبان تو خود درون نیایی | |||||
گیرم که بار ندهی ما را درون پرده | کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی | |||||
بی روی تو نگارا چشم امید ما را | باید ز نقش نامه نام تو توتیایی | |||||
نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت | بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی | |||||
نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی | در نظمهای عالی وصف ترا سنایی |