سنایی غزنوی (غزلیات)/جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن
ظاهر
جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن | کز زلف بیاموختهای پرده دریدن | |||||
فریادرس او را که به دام تو درافتاد | یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن | |||||
ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام | بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن | |||||
اکنون که رضای تو به اندوه تو جفتست | اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن | |||||
از بیم به یکبار همی خورد نیارم | زیرا که شکر هیچ نماند ز مزیدن | |||||
ما رخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم | ماندیم به تو آنهمه کشی و چمیدن | |||||
رفتیم به یاد تو سوی خانه و بردیم | خاک سر کویت ز پی سرمه کشیدن | |||||
در حسرت آن دانهی نار تو دل ما | حقا که چو نارست به هنگام کفیدن | |||||
یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی | دزدیده در آن دیدهی شوخت نگریدن؟ | |||||
ای راحت آن باد که از نزد تو آید | پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن | |||||
وان طیره گری کردن و در راه نشستن | وان سنگدلی کردن و در حجره دویدن | |||||
ما را غرض از عشق تو ای ماه رخت بود | خود چیست شمن را غرض از بت گرویدن | |||||
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد | برخیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن | |||||
زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد | مولای سگ کوی توام وقت گزیدن | |||||
زنهار کیانند به زیر خم زلفت | زنهار به هش باش گه زلف بریدن | |||||
بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی | کارزد سخن بنده سنایی بشنیدن | |||||
پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت | چون پشت پلنگست ز خونابه چکیدن | |||||
آرامش و رامش همه در صحبت خلقست | ای آهوک از سر بنه این خوی رمیدن | |||||
کوهیست غم عشق تو موییست تن من | هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن | |||||
ما بندگی خویش نمودیم ولیکن | خوی بد تو بنده ندانست خریدن |