سنایی غزنوی (غزلیات)/تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی
ظاهر
تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی | چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی | |||||
بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو | من به گرد کوی خیره خیره برگردم همی | |||||
پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو | چون فلک هر روز گرد خاک در گردم همی | |||||
آبروی عاشقان در خاکپایش تعبیهست | خاکپایش را ز بهر آب سر گردم همی | |||||
از پی گرد سم شبدیز او وقت نثار | گه ز دیده سیم و گه از روی زر گردم همی | |||||
روی تا داریم به کویش در بهشتم در بهشت | چون ز کویش بازگردم در سقر گردم همی | |||||
که گهی از شرمتر گردم ز خشم آوردنش | بلعجب مردی منم کز خشم تر گردم همی | |||||
گر هنوز از دولبش جویم غذا نشگفت از آنک | در هوای عشقش اکنون کفچه بر گردم همی | |||||
تا چو شیر اورخ به خون دارد من از بهر غذاش | همچو ناف آهو از خون بارور گردم همی | |||||
روی زورد من ز عکس روی چون خورشید اوست | زان چو سایه گرد آن دیوار و در گردم همی | |||||
گر چه هستم با دل آهوی ماده وقت ضعف | چون ز عشقش یادم آید شیر نر گردم همی | |||||
هر چه پیشم پوستین درد همی نادر تر آنک | من سلیم از پوستینش سغبهتر گردم همی | |||||
با سنایی و سنایی گشتم اندر عشق او | باز در وصف دهانش پر درر گردم همی |