سنایی غزنوی (غزلیات)/به دردم به دردم که اندیشه دارم
ظاهر
به دردم به دردم که اندیشه دارم | کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم | |||||
به وقتی که دولت بپیوست با من | بپیوست هجرش به غم روزگارم | |||||
که داند که حالم چگونست بی تو | که داند که شبها همی چون گذارم | |||||
خیالش ربودست خواب از دو چشم | گرفتنش باید همی استوارم | |||||
ز من برد نرمک همی هوشیاری | کنون با غم او نه بس هوشیارم | |||||
اگر غمگنان را غم اندر دل آمد | چرا غمگنم من چو من دل ندارم | |||||
چون آن گوهر پاک از من جدا شد | سزد گر من از چشم یاقوت بارم | |||||
وگر من نپایم به آزاد مردی | ببینند مردم که چون بی قرارم | |||||
همی داد ندهد زمانه مهان را | اگر داد دادی نرفتی نگارم | |||||
چو من یادگارش دل راد دارم | دهد هجر گویی به جان زینهارم |