سنایی غزنوی (غزلیات)/بس که من دل را به دام عشق خوبان بستهام
ظاهر
بس که من دل را به دام عشق خوبان بستهام | وز نشاط عشق خوبان توبهها بشکستهام | |||||
خسته او را که او از غمزه تیر انداختهست | من دل و جان را به تیر غمزهی او خستهام | |||||
هر کجا شوریدهای را دیدهام چون خویشتن | دوستی را دامن اندر دامن او بستهام | |||||
دوستانم بر سر کارند در بازار عشق | من چو معزولان چرا در گوشهای بنشستهام | |||||
چون به ظاهر بنگری در کار من گویی مگر | با سلامت هم نشینم وز ملامت رستهام | |||||
این سلامت را که من دارم ملامت در قفاست | تا نه پنداری که از دام ملامت جستهام | |||||
تو بدان منگر که من عقد نشاط خویش را | از جفای دوستان از دیدگان بگسستهام | |||||
باش تا بر گردن ایام بندد بخت من | عقدهای نو که از در سخن پیوستهام |