سنایی غزنوی (غزلیات)/بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست
ظاهر
| بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست | بر دو لب هم درد و هم درمان تراست | |||||
| گر دو صد یعقوب داری زیبدت | کانچه یوسف داشت صد چندان تراست | |||||
| خندهی تو چون دم عیساست کو | هر چه در لب داشت در دندان تراست | |||||
| چند گویی کان و کان یک ره ببین | کانچه در کانست در ارکان تراست | |||||
| چند گویی جان و جان یک دم بخند | کانچه در جانست در مرجان تراست | |||||
| از لطیفی آنت جان خواند از آنک | هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست | |||||
| هر زمان گویی همی چوگان من | گوی از آن کیست گر چوگان تراست | |||||
| چون همی دانی که میدان آن تست | گوی هم می دان که در میدان تراست | |||||
| بنده گر خوبست گر زشت آن تست | عاشق ار دانا و گر نادان تراست | |||||
| صورت ار با تو نباشد گو مباش | خاک بر سر جسم را چون جان تراست | |||||
| من ترا هرگز بنگذارم ولیک | گر تو بگذاری مرا فرمان تراست | |||||
| هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت | دولتی مرغی که این آسانتر است | |||||