سنایی غزنوی (غزلیات)/برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی
ظاهر
برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی | وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی | |||||
با رویتان تنی را باطل نگشت حقی | با زلفتان دلی را مشکل نماند راهی | |||||
جز رویتان که سازد جانهای عاشقان را | از ما سجدهگاهی وز مشک تکیهگاهی | |||||
جز زلفتان که دارد چون شهد و شمع محفل | از نیش جنگجویی وز نوش عذرخواهی | |||||
نگذاشت زلف و رختان اندر مصاف و مجلس | در هیچ پای نعلی در هیچ سر کلاهی | |||||
با حد و خد هر یک خورشید کم ز ظلی | با قد و قدر هر یک طوبا کم از گیاهی | |||||
از لعل درفشانتان یک خنده و سپهری | ور جزع جانستانتان یک ناوک و سپاهی | |||||
چون لعلتان بخندد هر عیسیی و چرخی | چون جزعتان بجنبد هر یوسفی و چاهی | |||||
از دام دل شکرتان هر دانهای و شهری | ا زجام جان ستانتان هر قطرهای و شاهی | |||||
با جام باده هر یک در بزمگه سروشی | با دست و تیغ هر یک در رزمگه سپاهی | |||||
جز رویتان که دیدست از روی رنگ رویی | جز چشمتان که دیدست از چشم نور گاهی | |||||
زینان سیاه گرتر نشنیدهام سپیدی | زینها سپیدگرتر کم دیدهام سیاهی | |||||
گر چنبر فلکرا ماهیست مر شما را | صد چنبرست هر سو هر چنبری و ماهی | |||||
تا باده ده شمایید اندر میان مجلس | از باده توبه کردن نبود مگر گناهی | |||||
از روی بینیازی بیجاده که رباید | ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی | |||||
از تیزی سنانتان هر ساعت از سنایی | آهی همی برآید جانی میان آهی |