سنایی غزنوی (غزلیات)/برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش
ظاهر
برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش | وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش | |||||
باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت | و اندوه جهان باد شمار ای پسر خوش | |||||
رنج و غم بیهوده منه بر دل و بر جان | و آن چت بنخارد بمخار ای پسر خوش | |||||
خواهی که بود خاک درت افسر عشاق | در باده فزون کن تو خمار ای پسر خوش | |||||
ناموس خرد بشکن و سالوس طریقت | وز هر دو برآور تو دمار ای پسر خوش | |||||
زهد و گنه و کفر و هدی را همه در هم | در باز به یک داو قمار ای پسر خوش | |||||
تا زنده شود مجلس ما از رخ و زلفت | در مجلس ما مشک و گل آر ای پسر خوش | |||||
از جان و جوانی نبود شاد سنایی | تا دل نکند بر تو نثار ای پسر خوش | |||||
صد سجدهی شکر از دل و از جان به تو آرد | او را ز چه داری تو فگار ای پسر خوش |