سنایی غزنوی (غزلیات)/ای چشم و چراغ آن جهانی
ظاهر
ای چشم و چراغ آن جهانی | وی شاهد و شمع آسمانی | |||||
خط نو نبشته گرد عارض | منشور جمال جاودانی | |||||
بی دیده ز لطف تو بخواند | در جان تو سورهی نهانی | |||||
با چشم ز تابشت نبیند | بر روی تو صورت عیانی | |||||
بخت ازلی و تا قیامت | صافی به طراوت جوانی | |||||
حسن تو چو آفتاب آنگه | فارغ ز اشارت نشانی | |||||
بوس تو به صد هزار عالم | و آزاد ز زحمت گرانی | |||||
دیوانه بسیست آن دو لب را | در سلسلههای کامرانی | |||||
نظاره بسیست آن دو رخ را | از پنجرههای زندگانی | |||||
با فتنهی زلف تو که بیند | یک لحظه ز عمر شادمانی | |||||
بی آتش عشق تو که یابد | آب خضر و حیات جانی | |||||
لطف تو ببست جان و دل را | بر آخور چرب دوستکانی | |||||
عشق تو نشاند عقل و دین را | برابرش تیز آنجهانی | |||||
با قدر تو پاره میخ بر چرخ | تهمت زدگان باستانی | |||||
با قد تو کژ و کوژ در باغ | چالاک و شان بوستانی | |||||
از راستی و کژی برونی | آنی که ورای حرف آنی | |||||
گویند بگو به ترک ترکت | تا باز دهی ز پاسبانی | |||||
ترک چو تو ترک نبود آسان | ترکی تو نه دوغ ترکمانی | |||||
حسن تو چو شمس و همچو سایه | پیش و پس تو دوان جوانی | |||||
از لفظ تو گوش عاشقانت | نازان به حلاوت معانی | |||||
وز چشم تو جسم دوستانت | نازان به حوادث زمانی | |||||
در راه تو هیچ دل نشد خوش | تا جانش نگشت کاروانی | |||||
بر بام تو پای کس نیاید | تا سرش نکرد نردبانی | |||||
در هوش ز تو سماع «ارنی» | در گوش ندای «لن ترانی» | |||||
از رد و قبول سیر گشتم | زین بلعجبی چنانکه دانی | |||||
یکره بکشم به تیر غمزه | تا سوی عدم برم گردانی | |||||
زیرا سر عشق تو ندارد | جز مرد گزاف زندگانی | |||||
ور خود تو کشی به دست خویشم | کاری بود آن هزارگانی | |||||
فرمان تو هست بر روانها | چون شعر سنایی از روانی | |||||
وقتست ترا مراد راندن | کی رانی اگر کنون نرانی |