سنایی غزنوی (غزلیات)/ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن
ظاهر
ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن | عاشقی آری ولیکن بر مراد خویشتن | |||||
تا ترا در دل چو قارون گنجها باشد ز آز | چند گویی از اویس و چند گویی از قرن | |||||
در دیار تو نتابد ز آسمان هرگز سهیل | گر همی باید سهیلت قصد کن سوی یمن | |||||
از مراد خویش برخیز ار مریدی عشق را | در یمن ساکن نگردی تا که باشی در ختن | |||||
آز را گشتن دگر آن آرزو دیدن دگر | هر دو با هم کرد نتوان یا وثن شو یا شمن | |||||
بی جمال یوسف و بی سوز یعقوب از گزاف | توتیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن | |||||
باده با فرعون خوری از جام عشق موسوی | با علی در بیعت آیی زهر پاشی بر حسن | |||||
پای این میدان نداری جامهی مردان مپوش | برگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزن |