سنایی غزنوی (غزلیات)/ای من غلام عشق که روزی هزار بار
ظاهر
ای من غلام عشق که روزی هزار بار | ر من نهد ز عشق بتی صد هزار بار | |||||
این عشق جوهریست بدانجا که روی داد | بر عقل زیرکان بزند راه اختیار | |||||
جز عشق و اختیار به میدان نام و ننگ | نامرد را ز مرد که کردست آشکار | |||||
جز درد عشق غمزهی معشوق را که کرد | بر جان عاشقان بتر از زخم ذوالفقار | |||||
این درد عشق راست که در پای نیکوان | هر ساعت ار بخواهد جانها کند نثار | |||||
در عشق نیست زحمت تمییز بهر آنک | در باغ عشق دوست به نرخ گلست خار |