سنایی غزنوی (غزلیات)/ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست
ظاهر
ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست | بر دل و جان پادشاهی هم دل و هم جان تراست | |||||
هم حیات از لب نمودن هم شفا از رخ چو حور | با دم عیسی و دست موسی عمران تراست | |||||
در سر زلف نشان از ظلمت اهریمنست | بر دو رخ از نور یزدان حجت و برهان تراست | |||||
ای چراغ دل نمیدانی که اندر وصل و هجر | دوزخ بی مالک و فردوس بی رضوان تراست | |||||
در میان اهل دین و اهل کفر این شور چیست | گر مسلم بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست | |||||
از جمال و از بهایت خیره گردد سرو و مه | سرو بستانی تو داری ماه بی کیوان تراست | |||||
آنچه بتگر کرد و جادو دید جانا باطل است | در دو مرجان و دو نرگس کار این و آن تراست | |||||
گر من از حواری جنت یاد نارم شایدم | کانچه حورالعین جنت داشت صد چندان تراست | |||||
از همه خوبان عالم گوی بردی شاد باش | داوری حاجت نیاید ای صنم فرمان تراست | |||||
در همه جایی سنایی چاکر و مولای تست | گر برانی ور بخوانی ای صنم فرمان تراست | |||||
این چنین صیدی که در دام تو آمد کس ندید | گوی گردون بس که اکنون نوبت میدان تراست |