سنایی غزنوی (غزلیات)/ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش
ظاهر
ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش | راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش | |||||
چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز | ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش | |||||
رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو | سیرت حق چون نباشی صورت باطل مباش | |||||
در میان عارفان جز نکتهی روشن مگوی | در کتاب عاشقان جز آیت مشکل مباش | |||||
در منای قرب یاران جان اگر قربان کنی | جز به تیغ مهر او در پیش او بسمل مباش | |||||
گر همی خواهی که با معشوق در هودج بوی | با عدو و خصم او همواره در محمل مباش | |||||
گر شوی جان جز هوای دوست رامسکن مشو | ور شوی دل جز نگار عشق را قابل مباش | |||||
روی چون زی کعبه کردی رای بتخانه مکن | دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش | |||||
در نهاد تست با تو دشمن معشوق تو | مانع او گر نهای باری بدو مایل مباش |