سنایی غزنوی (غزلیات)/ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش
ظاهر
ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش | شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش | |||||
دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین | در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش | |||||
تا کی از ناموس و رزق و زهد و تسبیح و نماز | بندهی جام شراب و خادم خمار باش | |||||
می پرستی پیشهگیر اندر خرابات و قمار | کمزن و قلاش و مست و رند و دردی خوار باش | |||||
چون همی دانی که باشد شخص هستی خصم خویش | پس به تیغ نیستی با خلق در پیکار باش | |||||
طالب عشق و می و عیش و طرب باش و بجوی | چون به کف آمد ترا این روز و شب در کار باش | |||||
با سرود و رود و جام باده و جانان بساز | وز میان جان غلام و چاکر هر چار باش | |||||
از سر کوی حقیقت بر مگرد و راه عشق | با غرامت همنشین و با ملامت یار باش |