سنایی غزنوی (غزلیات)/ای بس قدح درد که کردست دلم نوش
ظاهر
ای بس قدح درد که کردست دلم نوش | دور از لب و دندان شما بی خبران دوش | |||||
گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم | گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش | |||||
گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال | گه صبر همی گفت که ای آه تو مخروش | |||||
درد آمده پاداش که هین ای سر و تن داد | عشق آمده با نیش که هان ای دل و جان نوش | |||||
دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق | از علم به عین آمد وز گوش به آغوش | |||||
در حجرهی چشم آمد خورشید خیالش | خورشید که دیدست سیه کرده بناگوش | |||||
در حسرت آن دیدهی چون دیدهی آهو | این دیده نه در خواب و نه بیدار چو خرگوش | |||||
حیرت سوی چشم آمده کای چشم تو منگر | غیرت سوی گوش آمده کی گوش تو منیوش | |||||
با چشم سرم گفته تراییم تو منگر | در گوش دلم خوانده تراییم تو مخروش | |||||
ذوق آمده در چشم که ای چشم چنین چش | شوق آمده در گوش که ای گوش چنین گوش | |||||
این خود صفت نقش خیالیست چه چیزست | یارب که ببینم به عیان آن رخ نیکوش | |||||
او بلبله بر دست و خرد سلسله در پای | او غالیه بر گوش و رهی غاشیه بر دوش | |||||
در عاشقی آنجا که ورا پای مرا سر | در بندگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش | |||||
صد روح در آویخته از دامن کرته | سی روز برانگیخته از گوشهی شب پوش | |||||
آوازه در افتاده به هر جا که سنایی | در مکتب او کرد همه تخته فراموش |