سنایی غزنوی (غزلیات)/این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد
ظاهر
این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد | صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد | |||||
گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر | یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد | |||||
توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد | تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد | |||||
از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد | آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد | |||||
دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی | همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد | |||||
گفتم ای مست جمال آن وعدهی وصل تو کو | خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد | |||||
گفت مستم خوانی و بر وعدهی من دل نهی | ساده دل مردا که بر وعدهی مستان نهاد |