سنایی غزنوی (غزلیات)/او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم
ظاهر
او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم | یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم | |||||
هر زمان ما را دلی کی باشد و جانی دگر | تا به عشق بیوفایی دیگر آتش در زنیم | |||||
تا کی از نادیدنش ما دیدهها پر خون کنیم | تا کی از هجران او ما دستها بر سر زنیم | |||||
گاه آن آمد که بر ما باد سلوت برجهد | گاه آن آمد که ما با رود و رامشگر زنیم | |||||
گر فلک در عهد او با ما نسازد گو مساز | ما به یک دم آتش اندر چرخ و بر چنبر زنیم | |||||
گه ز رخسار بتان بر لاله و گل میخوریم | گه ز زلف دلبران با مشک و با عنبر زنیم | |||||
پشتمان از غم کمان شد از قدش تیری کنیم | باده پیماییم از خم بر خم دیگر زنیم |