سنایی غزنوی (غزلیات)/الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
ظاهر
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی | که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی | |||||
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم | ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی | |||||
نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم | که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی | |||||
همی خور بادهی صافی ز غم آن به که کم لافی | که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی | |||||
منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور | که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی | |||||
چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی | که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی | |||||
مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده | دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی | |||||
ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمینگاهی | ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی |