سنایی غزنوی (غزلیات)/از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود
ظاهر
از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود | پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود | |||||
آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود | وان عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود | |||||
بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت | و ز دیده برون آمد دردی که نهان بود | |||||
توحید من آن زلف بشولیدهی او بود | ایمان من آن روی چو خورشید جهان بود | |||||
رویی که رقم بود برو دولت اسلام | زلفی که درو مرتدی و کفر نشان بود | |||||
بنمود رخ و روم به یک بار بشورید | آیین بت بتگری از دیدن آن بود | |||||
پس زلف برافشاند و جهان کفر پراکند | الحق ز چنان زلف مسلمان نتوان بود | |||||
گویی که درو پای عزیزان همه سر بود | راهی که در وصل نکویان همه جان بود | |||||
از خون جگر سیل وز دل پاره درو خاک | منزلگهش از آتش سوزان دمان بود | |||||
بس جان عزیزان که در آن راه فنا شد | گور و لحد آنجا دهن شیر ژیان بود | |||||
چون کعبهی آمال پدید آمد از دور | گفتند رسیدیم سر ره بر آن بود | |||||
بر درگه تو خوار و ز دیدار تو نومید | بر خاک نشستند که افلاس بیان بود | |||||
بیرون ز خیالی نبد آنجا که نظر بود | افزون ز حدیثی نبد آنجا که گمان بود |