سنایی غزنوی (غزلیات)/آمد بر من جهان و جانم

از ویکی‌نبشته
سنایی غزنوی (غزلیات) از سنایی غزنوی
(آمد بر من جهان و جانم)
  آمد بر من جهان و جانم انس دل و راحت روانم  
  بر خاستمش به بر گرفتم بفزود هزار جان به جانم  
  از قد بلند و زلف پشتش گفتم که مگر به آسمانم  
  چون سر بنهاد در کنارم رفت از بر من جهان و جانم  
  فریاد مرا ز بانگ موذن من بنده‌ی بانگ پاسبانم