کلیات سعدی/غزلیات/در عهد تو ای نگار دلبند

از ویکی‌نبشته

۶۶۳

  در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند و سوگند  
  بر جان ضعیف آرزومند زین بیش جفا و جور مپسند  

* * *

  من چون تو دگر ندیده‌ام خوب منظور جهانیان و محبوب  
  دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند  

* * *

  ما را هوس تو کس نیاموخت پروانه بجهد خویشتن سوخت  
  عشق آمد و چشم عقل بر دوخت شوق آمد و بیخ صبر برکند  

* * *

  دوران تو نادر اوفتادست کاین حسن خدا به کس ندادست  
  در هیچ زمانهٔ نزادست مادر بجمال چون تو فرزند  

* * *

  ای چشم و چراغ دیده و حی خون ریختنم چه می‌کنی هی  
  این جور که می‌بریم تا کی وین صبر که می‌کنیم تا چند؟  

* * *

  هر لحظه بسر در آیدم دود فریاد و جزع نمیکند سود  
  افتادم و مصلحت چنین بود بی‌بند نگیرد آدمی بند  

* * *

  دل رفت و عنان طاقت از دست سیل آمد و ره نمیتوان بست  
  من نیستم ار کسی دگر هست از دوست بیاد دوست خرسند  

* * *

  مهر تو نگار سرو قامت بر من رقمست تا قیامت  
  با دست به گوش من ملامت واندوه فراق کوه الوند  

* * *

  دل در طلب تو رفت و دینم جان نیز طمع کنی یقینم  
  مستوجب این و بیش ازینم باشد که چو مردم خردمند  

بنشینم و صبر پیش گیرم

دنبالهٔ کار خویش گیرم[۱]


  1. این غزل که تضمین بند دوم «ترجیعات» است در یک نسخه دیده شد.