سعدی (غزلیات)/اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) از سعدی (اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی) |
' |
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی | سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی | |||
من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم | تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی | |||
به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم | همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی | |||
تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت | که نظر نمیتواند که ببیندت کماهی | |||
من اگر چنان که نهیست نظر به دوست کردن | همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی | |||
به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم | کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی | |||
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت | همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی | |||
و گر این شب درازم بکشد در آرزویت | نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی | |||
غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم | سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی | |||
خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت | نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی |